به نام يزدان پاک 

ماه مبارک رمضان درمان روح و جسم امت انور اسلام است

بعضي از پزشکها ايمان ضعيفي دارن بر بيماران خود مي گويند شما چربي خون داري يا قند خون و زخم معده داري 

و مسلمانان را از گرفتن روزه منع ميکنن من به اين نوع پزشکان ميگويم خودشان روح بيماري دارن

 و ايمان ضعيف خداوند انسان را از خاک افريد و 124 هزار پيامبر فرستاد خاتم پيامبران محمد امين رحمت اللعالمين قران کريم را بر انسان هاي ازاد انديش و مومن هديه از طرف خداوند اورده است 

با کمال تاصف عده اي از دور انديشان که از سواد بالايي بر خردار اند در مکتب صهيونيسم وکمونيست ويهوديت

مدرک خود را در سطح دکترا و سطوح بالا تر در سطح پروفوسورا دارند فقط ب فکر زور بر امت اسلامس تسلط بر ان دارن خود را ب ناداني ميزنن و

از اصل اسلام خارج گرديده اند ب نام خدا وند دروغ ميگويند و به هر ترفندي از دين اسلام ميگريزن و براي بقاي

عمر شصد سال يا هفتاد ساله بيهوده دشمني با خلق خدا اينها رو مردم با سوادي ميدانن ب انها عتماد ميکنن از ان اعمتاد بخاطر جمع کردن مال دنيا تمام بيماري هاي خطرناک در جامعه پخش

ميکنن و غافل از اين خداوند مهربان علم بيشتر و اگاهي بيشتر از اوضاع انها دارد وشر انها را ب خودشان در همين دنيا بر ميگرداند کساني که وکالت مردم را بر عهده ميگيرند خيانت در امانت ميکنن با طرف مقابل تباني ميکنن و خود را مورد عذاب الهي قرار ميدهند

خداوند قوم هاي مختلف را خلق کرده تا هم رابشناسن و داوراني را قرار داده است تا قضاوت و حکم دهند اي داورن محترم بدانيد اگر حکمتان خطا باشد با خدا طرفي

خداوند از حق خود ميگذرد ولي از حق مومن و حق ضعيف انتقام ميگيرد بخشش خدا شامل حال شما نيست پس اگاه باشيد حکم شما حکم خداوند است بجاي خدا حکم ميدهيد

واگر حکم شما اشتباه باشد انتقام خدا حتميس امروز در جامعه ما حق مظلوم فراموش گرديده است اميد وارم با روزي ماه مبارک رمضان ب حقايق خداون اگاه شويد حق ضعيفي ناحق نشود تا خداوند ز اعمال نيک شما خوشنود شود

در حق خودا کوشا باشيد خداوندا ما را ب راه راست که خوبا در گاه تو که خود بر انان اعطا فرموده ايد بر ما انسان ها شريف پاک عطا کنيد امين يا رب العالمين

پروردگار سلام دود و صلوات بي پايان خود و مارا ب حضرت مصطفي و امت  سحابه بر ايشان برسانديد درروز 23 رمضان شب ليلالقدر دست به درگاه تو ميگشايم پروردگارا دست رد بر سينه ما نگذار و پدر مادر ما را زبر چتر رحمت خود 

قرار دهي سرزمين مقدس اسلام محفوظ بگردان بارالها شر يهوديت کمونيست وصهينويست ومنافق از سرزمين اسلام کوتاه بگردان

با اداي احترام فتح الله زاله طبيعت طريقت سنت حضرت رسول الله

09353080249


طبیعت طریقت

بنام خداوند بخشنده مهربان 

تاریخ شنبه 23 رمضان شب لیله القدر مبارک باد بر مومنین گیتی

طاعت و اطاعت مومنین دنیا بخصوص ملت ایران و مردم کردستان قبول حق گردد.

ماه مبارک رمضان فرصتی گران بحا بود برای انسان های مومن زیرا که ماه مبارک رمضان در هر سال یک بار اتفاق می افتد و یک بار فرصت پرداخت زکات موجود است

که هم نوع از نظر مالی در برابر قوی احساس خجل نکند. شب لیله القدر فقط در این ماه وجود دارد که همه به نوعی از برکات این شب آگاهی داریم.

در ماه رمضان فردی که روزه است جسمش در استراحت است (از نظر خورد و خوراک)

در این مدت بدن هایی که دارای قند خون و چربی خون و هستند برایشان فرصتی فراهم شده که علاوه بر عبادت ها نگاهی به سلامتشان نیز بندازند.


سیدی از نور   آدمی از خاک    بر جمال محمد صلوات


با ادای احترام فتح الله ژاله خادم طریقت رسول الله (09353080249)


طبیعت طریقت

 

بدانید که خداوند بجای قربانی کردن اسماعیلتان

 دیگر گوسفند نمی فرستد.

 بلکه اینبار بجای قربانی کردن اسماعیلتان

 متخصصان تعلیم و تربیت می فرستد.

 چون در دوران حضرت ابراهیم

 متخصصان تعلیم و تربیت فرزندان

 همانند امروز وجود نداشتند.

 در این دوران حتی گوسفندان را نیز

 نبایست قربانی کنیم  ،

 بلکه جهل و خرافه پرستی و فقر

 و بیسوادی را باید قربانی کنیم .

 ولاغیر


طبیعت طریقت

عدل است که بنیاد ظفر ها باشد

ظلم است که موجب ضررها باشد

 

جودست که پرده دار هر عیب بوَد

بخل است که سرپوش هنرها باشد

 

                                                نظامی


طبیعت طریقت

 

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

 

تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

 

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم

 

چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را

 

ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم

 

نه نهانم نه بدیدم چه کنم و مکان را

 

ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم

 

چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را

 

چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم

 

چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را

 

چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را

 

چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را

 

چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی

 

خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را

 

ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی

 

چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را

 

جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق

 

چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را

 

به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو

 

همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را

 

ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان

 

دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را

 

منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را

 

منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

 

غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن

 

هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را

 

بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را

 

بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

 

 

***

 

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

 

آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

 

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

 

دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

 

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

 

آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا

 

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

 

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

 

اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه

 

چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا

 

رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

 

ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا

 

برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا

 

تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

 

 

***

 

بیا بیا دلدار من دلدار من

 

درآ درآ در کار من در کار من

 

تویی تویی گار من گار من

 

بگو بگو اسرار من اسرار من

 

 

 

بیا بیا درویش من درویش من

 

مرو مرو از پیش من از پیش من

 

تویی تویی هم کیش من هم کیش من

 

تویی تویی هم خویش من هم خویش من

 

 

 

هر جا روم با من روی با من روی

 

هر منزلی محرم شوی محرم شوی

 

روز و شبم مونس تویی مونس تویی

 

دام مرا خوش آهویی خوش آهویی

 

 

 

ای شمع من بس روشنی بس روشنی

 

در خانه‌ام چون روزنی چون روزنی

 

تیر بلا چون دررسد چون دررسد

 

هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی

 

 

 

 

صبر مرا برهم زدی برهم زدی

 

 

 

عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی

 

دل را کجا پنهان کنم

 

در دلبری تو بی‌حدی تو بی‌حدی

 

 

 

ای فخر من سلطان من سلطان من

 

فرمان ده و خاقان من خاقان من

 

چون سوی من میلی کنی میلی کنی

 

 

روشن شود چشمان من چشمان من

طبیعت طریقت

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

 

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

 

باده از جام تجلی صفاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

 

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

 

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

 

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

 

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

 

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

 

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

 

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

 

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

 

***

 

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

 

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

 

گوهری کز صدف و مکان بیرون است

 

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

 

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

 

کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

 

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

 

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

 

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

 

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

 

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

 

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

 

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

 

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

 

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

 

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

 

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

 

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

 

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

 

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

 

 

***

 

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

 

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

 

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست

 

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

 

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم

 

دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

 

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس

 

که در سراچه ترکیب تخته بند تنم

 

اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید

 

عجب مدار که همدرد نافه ختنم

 

طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع

 

که سوزهاست نهانی درون پیرهنم

 

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

 

که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

 

 

***

 

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

 

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

 

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

 

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

 

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

 

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

 

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

 

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

 

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

 

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

 

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

 

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

 

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

 

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

 

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

 

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

 

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

 

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

 

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

 

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

 

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

 

 

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

طبیعت طریقت

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ

ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .

ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ

ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟

ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .

ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ

ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.

ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ

ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ

ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:

ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!

ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛

ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ

ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .

ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !

دیوانه ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ

ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!

ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!.

ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا…


طبیعت طریقت

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدو الله رب العالمین ثواب ای ختم فاتحه شیرین طریقت سنت حضرت محمد مصطفی عید مبارک قربان مبارک باد بر مومنان و مسلمانان سراسر گیتی در ماه مبارک قربان سنت روزه ی ده ی حاجیان قبول درگاه حق تعالی باشد اجر و پاداش روزه ی عید قربان در نزد خداوند محفوظ است کسانی که توان مالی ندارند به مکه بروند با گرفتن ده روز روزه ی سنت ده  یحاجیان خداوند مشکلات انسان را برطرف می نماید و ملایکه رحمت به فرمان خداوند به جای ان شخص روزه دار به انجام وظایف حج می پردازد به اذن الله رحمان و رحیم ثواب حج  به فرد روزه دار اهدا می شود یا سلام و یا هادی ذکر شیخ عبدالله قادر گیلانی رحمت الله علیه راهنمایی راه دین است عید مبارک قربان مبارک باد بر انسان های ازاد سرار عالم

طبیعت طریقت با ادای احترام فتح الله زاله 1398.5.15


طبیعت طریقت

 

 

یکی از دانشجویان انیشتن به ایشان گفت :
شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید.
من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . 

دکترانیشتن جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،
ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند


طبیعت طریقت

سه چیز را با احتیاط بردار :                       قدم ، قلم ، قسم

سه چیز را پاک نگه دار :                           جسم ، لباس ، خیال

از سه چیز خود را نگهدار :                        افسوس ، فریاد ، نفرین کردن

سه چیز را بکار بگیر :                              عقل ، همت ، صبر

اما سه چیز را آلوده نکن :                           قلب ، زبان ، چشم

و سه چیز را هیچوقت فراموش نکن :           خدا ، مرگ ، دوست


طبیعت طریقت


بوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج (کنیه: ابوالمغیث) از معروف‌ترین عرفاً و شاعران سده سوم هـ.ق. بوده است. او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد.
[۲] به خاطر عقایدش[۳] عده‌ای از علمای اسلامی آموزه‌هایش را مصداقکفرگویی دانسته، او را تکفیر کردند.
قاضی شرع بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی حکم اعدامش را صادر کرد
و در ذیقعده سال ۳۰۹ هـ.ق. به جرم «کُفرگویی و الحاد»، پس از شکنجه و تازیانه در ملاعام به دار آویخته شد.
[۴] سپس سلاخی‌اش کردند و دست و پا و سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند.

شاعران فارسی‌زبانی هم‌چون عطار نیشابوری، حافظ، سنایی، مولوی، ابوسعید ابوالخیر،
 فخرالدین عراقی، مغربی تبریزی، محمود شبستری، قاسم انوار، شاه نعمت‌الله ولی و اقبال لاهوری دربارهٔ او بیت‌هایی سروده‌اند.


طبیعت طریقت

مارها که می میرند

فلس اژدر مهتاب

از کتف من می ریزند

مثل گلِ سرخِ زخمِ بسترِ گرم که بر سیاله ی مرگ می راند

و در خنکای بامداد تن را وداع می گوید

مارها که می میرند دخمه های گشاده نیشترهاشان فروتر؛

الگوی یاخته های مرداران بیش تر به هم می ریزند

کهرهای زمستان بر آسمان شب که می تازند

منطق اطناب یال هاشان به موجزهای شیدای زمین می بازند

مارها که می میرند. به یاد غزل های غمگین جدایی؛

خنده ام را صرف؛ در ضمیر اتصال خزش های اریبشان می سازند.

مارها که می میرند


طبیعت طریقت
بسم الله الرحمن الرحیم ای محمد تو نور خدایی نام الله در فکر و خیالت گرچه ندارم نام و نشانت حک شده بر دل نام و نگارت یا محمد امدی که جان و جهان را ز نامت پر کنی جامه کهنه کودکان را ز خاک و خون عاری کنی یا محمد امدی که جان جهانم را ز خار و خاک به گل و باغ کشانی میوه پژمرده دلم را به ثمر رسانی تو آمدی که با دست هایت مهر و محبت افشانی داغ بی مهری را ز جان ها رهانی شاعر و خادم خانقاه های سنت محمد مصطفی فتح الله ژاله
طبیعت طریقت
شيخ عبدالحكيم گون‌تو (مهجوري كردستاني) عالم و فاضل و عارف كامل سيد عبدالحكيم نقشبندي الحسيني متخلص به مهجوري كردستاني  فرزند سيد عبدالرحيم مدرس نوه‌ي سيد محمد ميرزا از احفا سيدباباشيخ احمد باينچوب كه در سال ۱۲۰۹ ه ـ.ق در قصبه‌ي باينچوب سارال در ميان خانواده اهل علم و مذهب كم‌نظيري به دنيا آمده و در سال ۱۲۸۳ در گونتو بخش ديواندره به ديار باقي شتافت. وي علوم اوليه را نزد پدرش آموخ و براي يادگرفتن دانش بيشتر به حجره‌ي فقيهان قدم نهاد. ابتدا در خدمت علامه ملامحمد مشهور به چروندي و از آن‌جا به مسجد دارالاحسان سنندج و به شهرهاي بوكان و اشنويه رفت و از آن پس به كردستان تركيه شهر دياربكر و در استانبول به تحصيل علم پرداخت بعد از آن در شهر سليمانيه در عراق در محضر عالم نامي شيخ محمد شهير به شيخ معروف نوديهي خالد شهروزي ذولجناحين رسيده و در سلك مديران او درآمده است. بعد با كوله‌باري از علم و عرفان به زادگاهش بازگشته و در ميان علما و فضلاي زمان خود برتري زيادي داشته است. اين بزرگمهر در زادگاهش در روستاي احمدآباد كوشك و شريف‌آباد به امر تدريس پرداخت در ميان كساني كه در خدمت ايشان درس خوانده‌اند سيد محمد قاضي‌الله دره متخلص به سيد محمد صادق متخلص به صادق و ملامحمد آليجاني مؤلف كتاب (ناله‌ي نيمه‌شه‌و) را نام برد. حكيم مهجوري در عرفان به جايي رسيد كه قطب مدار با ملائكه كردگار به طور علني و آشكار بر او ظاهر گشت
طبیعت طریقت
دیر است گالیا به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟. آه این هم حکایتی ست اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر همسال تو ولی خوابیده اند گرسنه و روی خاک زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو بر پرده‌های ساز اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان جان می کنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بی گناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان. دیر است گالیا هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامه رهایی لبها و دست هاست عصیان زندگی است در روی من مخند! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد! بر من حرام باد از این پس شراب و عشق! بر من حرام باد تپش‌های قلب شاد! یاران من به بند، در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه زود است گاليا در گوش من فسانه دلدادگي مخوان اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه! زود است گالیا نرسیدست کاروان . روزی که بازوان بلورین صبحدم برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت، روزی که آفتاب از هر دریچه تافت، روزی که گونه و لب یاران همنبرد رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت، من نیز باز خواهم گردید آن زمان سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها سوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو، عشق من هوشنگ ابتهاج
طبیعت طریقت
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
طبیعت طریقت
تو خیالت راحت , می روم از قلبت میشوم تنها ترین ستاره در "شب هایت". میگیرم جانم از جانت که سنگ است , مرا از تو در به دری سهم است مات و مبهوت رفتنم می شوی , عاشقانه های وجودت را آشفته تر می کنی. کاشک هرگز نبود طلوعت در وجودم , آنوقت بی تو روشن نبود زندگی ام در سایه ها دگر در تنهایی ام نیا به دیدارم که من گم گشته ام از خودم و سخت دل آزرده از تو ام خزان شد زندگی ام گرچه من به تو نرسیدم هرگز , اما رسید سیل زردی خزان به خانه سبز بهارم ندامت و حماقت شد سقف زندگیم, من گفتم که سخت پریشانم شاپرک ها شاهد بوده ان فقط می نگرم به دیوار تنهایی ها و می بینم جدایی های سخت بینمان را تورا دوست دارم و چیزی ندارم , نشسته ام و خالی ترم از هرگاه خودمم دیگر فقط برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها از حدیث تلخ بغض ها از پری زاده ای که با همه افسونگری هایش افسرده است می نویسم که درد های من جامه نیستند که در بیاورم رهایش کنم در وجود من تو تنها ماندیی هستی که تا به ابد به خاطره ات قناعت می کنم نشده است برای تو که بچسبد به دلت دلتنگی ها , نکند رهایت اسیرت کند از خا به خاک از خاکستر به خاکستر بدترت کند. نمیدانم چرا واژه هایم خیس شده اند باز اسیر رویاها شده اند درگیر خاطرهایت باز دراسارت عشق تو تنها مانده اند جلال ژاله اسارت عشق
طبیعت طریقت
چه فكر ميكني كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي چه سهمناك بود سيل حادثه كه همچو اژدها دهان گشود زمين و آسمان ز هم گسيخت ستاره خوشه خوشه ريخت و آفتاب در كبود دره ‌هاي آب غرق شد هوا بد است تو با كدام باد ميروي چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را كه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمي شود تو از هزاره هاي دور آمدي در اين دراي خون فشان به هرقدم نشان نقش پاي توست در اين درشت ناي ديو لاخ زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام به خون نوشته نامه وفاي توست به گوش بيستون هنوز صداي تيشه‌هاي توست چه تازيانه ها كه با تن تو تاب عشق آزمود چه دارها كه از تو گشت سربلند زهي كه كوه قامت بلند عشق كه استوار ماند در هجوم هر گزند نگاه كن هنوز ان بلند دور آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور كهرباي آرزوست سپيده اي كه جان آدمي هماره در هواي اوست به بوي يك نفس در ان زلال دم زدن سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز رو نهي بدان فراز چه فكر ميكني جهان چو ابگينه شكسته ايست كه سرو راست هم در او شكسته مينمايد چنان نشسته كوه در كمين اين غروب تنگ كه راه بسته مينمايدت زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش هوشنگ ابتهاج / زنده باش
طبیعت طریقت
من به کلمات کامل خدا از شر آنچه آفریده است پناه میبرم به نام خدایی که با نام او چیزی در زمین و آسمان صدمه نمی بیند. ای کسی که هنوز مهربانی مهربانی با ما در آنچه نازل می کنی تو قوی هستی ما را نجات بده از خشم خود در روز دردسر (قیامت) به حق پنج تن گرمای آتش همگی را خاموش کن مصطفی و مرتضی و دو پسر آنها حسن و حسین و فاطمه. خادم خانقاههای سنت محمد مصطفی. در مورد بلاهای ناگهانی مانند ویروس عفونت کوئید ۱۹ کسی که عاشق خداوند باشد نور خدا در قلب و دل دارد بیمه الهی است بارالها پروردگارا امت محمد مصطفی را از گزند میکروب ها محفوظ بدار انسانهای آزادیخواه و پاک اندیش را محفوظ از هر نوع صدمه عفونی بره ضرب دار بارالها همه ما را به عبادت توانا گردان. سیدی از نور آدمی از خاک بر جمال محمد و آل و اصحابه او صلوات. فتح الله ژاله
طبیعت طریقت
شيخ عبدالحكيم گون‌تو (مهجوري كردستاني) عالم و فاضل و عارف كامل سيد عبدالحكيم نقشبندي الحسيني متخلص به مهجوري كردستاني فرزند سيد عبدالرحيم مدرس نوه‌ي سيد محمد ميرزا از احفا سيدباباشيخ احمد باينچوب كه در سال ۱۲۰۹ ه ـ.ق در قصبه‌ي باينچوب سارال در ميان خانواده اهل علم و مذهب كم‌نظيري به دنيا آمده و در سال ۱۲۸۳ در گونتو بخش ديواندره به ديار باقي شتافت. وي علوم اوليه را نزد پدرش آموخ و براي يادگرفتن دانش بيشتر به حجره‌ي فقيهان قدم نهاد. ابتدا در خدمت علامه ملامحمد مشهور به چروندي و از آن‌جا به مسجد دارالاحسان سنندج و به شهرهاي بوكان و اشنويه رفت و از آن پس به كردستان تركيه شهر دياربكر و در استانبول به تحصيل علم پرداخت بعد از آن در شهر سليمانيه در عراق در محضر عالم نامي شيخ محمد شهير به شيخ معروف نوديهي خالد شهروزي ذولجناحين رسيده و در سلك مديران او درآمده است. بعد با كوله‌باري از علم و عرفان به زادگاهش بازگشته و در ميان علما و فضلاي زمان خود برتري زيادي داشته است. اين بزرگمهر در زادگاهش در روستاي احمدآباد كوشك و شريف‌آباد به امر تدريس پرداخت در ميان كساني كه در خدمت ايشان درس خوانده‌اند سيد محمد قاضي‌الله دره متخلص به سيد محمد صادق متخلص به صادق و ملامحمد آليجاني مؤلف كتاب (ناله‌ي نيمه‌شه‌و) را نام برد. حكيم مهجوري در عرفان به جايي رسيد كه قطب مدار با ملائكه كردگار به طور علني و آشكار بر او ظاهر گشت.
طبیعت طریقت
بنده ی انم که در بند انم عاشقي مقدور هر عياش نيست غم کشيدن صنعت نقاش نيست حسن محجوبي که ما را داغ کرد گر قيامت فاش گردد فاش نيست گر شوي آگه زآداب حضور محرم خورشيد جز خفاش نيست بي نيازي از تصنع فارغ است بزم دل گسترده فراش نيست گرد اوهام اندکي بايد نشاند هستي آخر عرصه پرخاش نيست شش جهت فرش است استغناي فقر مفلسي در هيچ جا قلاش نيست با تکلف مرگ هم ذلت کشي است از کف گر بگذري نباش نيست نه فلک از شور بيمغزي پر است اين مکان جز گنبد خشخاش نيست چشم راحت چون نفس از دل مدار خانه آئينه ات شب باش نيست استقامت رفته گير از ساز شمع سرکشي با هر که باشد پاش نيست اي هوس مهمان خوان زندگي غصه بايد خوردن اينجا آش نيست در تغافل خانه ابروي اوست (بيدل) آن طاقي که نقشش قاش نيست
طبیعت طریقت

آخرین جستجو ها

کنکور سبزوار خرید ساعت مچی سواچ رولکس کاسیو زنانه دخترانه 1398 تخفیفان دانلود رمان دانلود مجانی فروشگاه خرید اینترنتی طراحی سایت عزم akhbar tecnolozh9 گل سنگ